تاریخ طبابت در افغانستان از پیش از اسلام تا کنون - فصل هفتم
بخش اول
داستان تولد طب عصری در افغانستان: از لیسه حبیبیه تا شفاخانه علیآباد
در آغاز قرن بیستم، در دل کابلِ خاموش و خاکآلود، صدای چکشهای معماران در محوطهای تازهساز پیچید. امیر حبیبالله خان، با نگاهی فراتر از سنت، تصمیم گرفته بود بنای تازهای را بنیاد نهد—بنایی که نه برای تجارت، نه برای سیاست، بلکه برای آموزش بود. نامش را گذاشتند لیسه حبیبیه، و در دل آن، صنفی کوچک به نام رشدیه شکل گرفت؛ جایی که برای نخستینبار، مفاهیمی چون حفظالصحه در میان جوانان افغان زمزمه شد.
در کنار این لیسه، دو نهاد دیگر نیز جان گرفتند: بیتالحکمه، لابراتواری ابتدایی برای آزمایشهای ساده، و بیتالعلاج، شفاخانهای کوچک برای درمان دردهای مردم. امیر، که به تفاوتهای علمی شرق و غرب آگاه شده بود، دو طبیب هندی—داکتر غلامنبی و داکتر غلاممحمد—را به کابل فراخواند. این دو نهتنها به درمان دربار پرداختند، بلکه شاگردانی را نیز تربیت کردند. یکی از آنان، حسینقلیخان، فرزند یک شکستهبند محلی بود که فن جراحی را آموخت و کورسی ابتدایی برای تربیت ۴۰ شاگرد راهاندازی کرد.
در سال ۱۲۹۰ خورشیدی، داکتران ترک و انگلیسی درمانگاهی عام در شهر گشودند—گرچه بیشتر در خدمت اهل دربار بود. هندیها نیز شفاخانهای نظامی برای عساکر ساختند. طبابت، آرامآرام از سایه دربار به متن جامعه نزدیک میشد.
در سال ۱۳۰۲، امیر امانالله خان گامی بلندتر برداشت و مدیریت مستقل طبیه را بنیان نهاد. هرچند این نهاد بهدلیل کمبود امکانات رشد چندانی نکرد، اما بذر نهادسازی طبی را در خاک افغانستان کاشت.
و سرانجام، در اکتبر ۱۹۳۲ میلادی، مطابق با اول عقرب ۱۳۱۱ خورشیدی، نسیم تحول وزیدن گرفت. داکتر رفقی بیگ، طبیب ترک و استاد آناتومی، با اصرار مردم و دربار، دانشکده طب کابل را افتتاح کرد. این دانشکده، با تنها ۸ دانشجو، در ساختمان لیسه حبیبیه آغاز به کار کرد. علیاختر خان، معلم بیولوژی هندی، و نورالله خان، استاد کیمیا تحصیلکرده فرانسه، در کنار رفقی بیگ، نخستین دروس طبی را تدریس کردند.
محصلین از صبح تا عصر مشغول درس بودند. چاشتشان را وزارت معارف میفرستاد، و برای آموزش آناتومی، چون اسکلت موجود نبود، استخوانها را با آب چونه میجوشاندند. این آغاز طب عصری در افغانستان بود—آغازی ساده، اما پرشور.
بخش دوم
داستان تولد طب عصری در افغانستان
از دارالفنون تا شفاخانه علیآباد؛ گامهای بلند در مسیر نهادسازی طبی
سال ۱۳۱۲ خورشیدی، نسیم تغییر بار دیگر در کابل وزیدن گرفت. دانشکده طب، که تا آن زمان در ساختمان لیسه حبیبیه جا خوش کرده بود، به ساختمانی بزرگتر و با شکوهتر در دارالامان منتقل شد—جایی که به نام دارالفنون شناخته میشد. این انتقال، تنها جابهجایی فیزیکی نبود؛ بلکه نشانهای از بلوغ آموزش طبی در افغانستان بود.
محصلین، حالا در لیلیهای مستقر شدند که پیشتر لیسه محمود طرزی بود. این ساختمان، بهسرعت به لیلیه، لابراتوار کیمیا، و ریاست دانشکده تبدیل شد. هر روز صبح، یک عراده موتر محصلین را از لیلیه به دارالفنون میرساند؛ چهرههایی جوان، با چپن های سفید، که در میان گرد و خاک کابل، رؤیای داکتر شدن را در دل داشتند.
در همین سال، اتفاقی بزرگتر رخ داد: قراردادی با دانشگاه لیون فرانسه امضا شد. بر اساس این قرارداد، فرانسه متعهد شد بهمدت ده سال، استادان خود را برای تدریس به دانشکده طب کابل بفرستد. این همکاری، دروازهای تازه به سوی دانش اروپایی گشود و اعتبار علمی دانشکده را ارتقا داد.
اما آموزش، تنها بخشی از ماجرا بود. در همان سال، دومین تعمیر شفاخانه علیآباد افتتاح شد—اینبار با دو طبقه تخصصی: طبقه اول برای داخله، و طبقه دوم برای جراحی. نخستین مأموریت این شفاخانه، مهار مرض توبرکلوز بود؛ مرضی که نفس مردم را در گلو خفه میکرد و سایهاش بر خانههای کابل سنگینی میکرد.
در این دوره، مردم افغانستان که از استعمار غربیها خفه بودند، طبابت را تنها عرصهای میدیدند که میتوانست بدون تحقیر، با علم غرب آشتی کند. نیاز شدید به درمان، تلفات گسترده ناشی از امراض انتانی، و کمبود طبیب، باعث شد طب عصری با استقبال عمومی مواجه شود.
در سال ۱۳۱۷، نخستین گروه از محصلین دانشکده طب—هشت نفر جوان پرشور—پس از گذراندن دروس نظری و عملی تحت نظارت استادان ترک و افغان و فارغالتحصیل شدند. این فارغین، نهتنها وارد شفاخانهها شدند، بلکه در آموزش نسل بعدی نیز نقش ایفا کردند.
شفاخانههای علیآباد، مستورات (که بعدها به نام شفاخانه میوند شناخته شد)، و پولیکلینیک پل باغ عمومی، به مراکز آموزش عملی تبدیل شدند. در این مراکز، محصلین با مریضان واقعی روبهرو میشدند، نبض میگرفتند، تشخیص میدادند، و گامبهگام به داکتر شدن نزدیکتر میشدند.
در همین سالها، لابراتوارهای تخصصی—بیولوژی، وایرولوژی، باکتریولوژی، کیمیا، و سمشناسی—احداث شدند. این مراکز، نهتنها در آموزش، بلکه در پیشگیری و تشخیص بیماریها نقش کلیدی داشتند.
مرکز تهیه واکسن نیز جان گرفت. واکسنهای چیچک، محرقه، شبهمحرقه، کولرا، و سل تولید شدند و مبارزه با بیماریها وارد مرحلهای علمی و سازمانیافته شد. بانک خون، ابتدا با کمک آلمانها تأسیس شد و سپس به دست متخصصین افغان سپرده شد.
در کنار همه اینها، تبلیغات صحی نیز آغاز شد. پوسترها، بروشورها، و برنامههای رادیویی، مردم را از خطر بیماریها آگاه میساختند. مجله روغیتا، ماهنامهای طبی، در سال ۱۳۲۵ منتشر شد و به دانشجویان و عموم مردم آموزش میداد.
این دوره، دوره طلایی نهادسازی طبی در افغانستان بود—دورهای که در آن علم، آموزش، و خدمت به مردم، دست در دست هم دادند تا پایههای نظام صحی مدرن را بنا نهند.
بخش سوم
داستان تولد طب عصری در افغانستان
از وزارت صحیه تا طب وقایوی؛ امیدی که با جنگ لرزید
سالها از افتتاح دانشکده طب کابل گذشته بود. حالا دیگر، چپن سفید داکتران در جاده های کابل غریبه نبود. مردم، با امید به شفاخانهها میرفتند، واکسن میزدند، و برای نخستینبار، واژههایی چون «توبرکلوز»، «چیچک»، و «محرقه» را نه با ترس، بلکه با آگاهی تلفظ میکردند.
در سال ۱۳۱۳ خورشیدی، مدیریت مستقل طبیه به ریاست مستقل صحیه تغییر نام داد. این تغییر، تنها یک اصلاح اداری نبود؛ بلکه نشانهای از رشد و بلوغ نهادی بود. و در سال ۱۳۲۴، این ریاست به وزارت صحیه ارتقا یافت—وزارتی که مأموریتش دیگر فقط درمان نبود، بلکه آموزش، پیشگیری، و سیاستگذاری صحت عمومی را نیز در بر میگرفت.
در کابل و ولایات، شفاخانهها و دواخانهها یکییکی سر برآوردند. واکسنهای چیچک، محرقه، و کولرا بهصورت رایگان تزریق میشدند. مردم، برای نخستینبار، طعم عدالت صحی را چشیدند.
در سال ۱۳۴۳، وزارت صحیه تصمیم گرفت در هر ولایت، مرکزی به نام آمریت صحت عامه تأسیس کند. این مراکز، وظیفه داشتند بر فعالیتهای صحی نظارت کنند، آمار جمعآوری کنند، و خدمات را بهصورت منظم ارائه دهند.
اما امراض، همچنان در کمین بودند. در سال ۱۳۲۷، ریاست مجادله ملاریا در کابل شکل گرفت. این ریاست، با گیاه گنهگنه و داروی کنین، به جنگ ملاریا رفت. تا سال ۱۳۳۷، در بسیاری از ولایات، این مرض تحت کنترل درآمد.
در سال ۱۳۲۵، نخستین زایشگاه ۱۵ تختی با همکاری شهرداری کابل تأسیس شد. دو سال بعد، ریاست روزنتون آغاز به کار کرد تا مرگومیر مادران و نوزادان را کاهش دهد.
در سال ۱۳۴۳، موسسه صحت عامه تأسیس شد؛ نخستین مرکز صحی افغانستان با لابراتوارهای میکروبشناسی، خونشناسی، و کیمیا. این مرکز، مواد غذایی بازار را کنترل میکرد، امراض را تشخیص میداد، و از شیوع آنها جلوگیری مینمود.
در سال ۱۳۴۵، لابراتوار وایرولوژی در کابل آغاز به کار کرد. در همین سال، ریاست طب وقایوی با همکاری سازمان جهانی صحت و یونیسف تأسیس شد. این ریاست، با بیماریهایی چون کولرا، چیچک، توبرکلوز، جذام، لشمانیا، تراخم، و محرقه مبارزه کرد و در مدت کوتاهی، اقدامات سودمندی انجام داد.
بانک خون نیز در سال ۱۳۴۳ با کمک دولت آلمان تأسیس شد و سپس به دست پزشکان افغان سپرده شد. خون، حالا دیگر کالایی نایاب نبود؛ بلکه سرمایهای برای نجات جانها بود.
تبلیغات صحی نیز جان گرفت. پوسترها، تمبرهای پستی، و برنامههای رادیویی، مردم را از خطر بیماریها آگاه میساختند. مجله روغتیا، ماهنامهای طبی، در سال ۱۳۲۵ منتشر شد و به دانشجویان و عموم مردم آموزش میداد.
اما این امید، دیری نپایید. با آغاز جنگ، مراکز معالجوی و صحی یکییکی ویران شدند.داکتران مهاجرت کردند, دواها نایاب شدند، و مردم، بار دیگر در سایه امراض و بیپناهی قرار گرفتند.
این فصل، با امید آغاز شد و با اندوه پایان یافت. اما بذرهایی که در این دوره کاشته شدند، هنوز در دل خاک افغانستان زندهاند—در انتظار روزی که دوباره شکوفا شوند.
بخش اول: از لیسه حبیبیه تا شفاخانه علیآباد
- شاه محمود محمود، سیر تاریخی طبابت و ایجاد اولین شفاخانه در افغانستان. کابل: مندیګک، 2020. دسترسی در mundigak.com.
- شاه محمود محمود، "سیر تاریخی طبابت و ایجاد اولین شفاخانه در افغانستان"، لوگر آنلاین، ثور 1396. دسترسی در logar.nu.
بخش دوم: از دارالفنون تا شفاخانه علیآباد
- داکتر غلام محمد دستگیر، تاریخچه طبابت در افغانستان: از زردشت تا این اواخر. به قلم پوهاند عبدالواسع لطیفی. کابل: انتشارات خصوصی، تاریخ نامشخص. دسترسی در mariadaro.com.
بخش سوم: از وزارت صحیه تا طب وقایوی
- وزارت صحت عامه افغانستان، گزارشهای رسمی و تاریخی وزارت صحت عامه. کابل: آرشیف ملی، سالهای ۱۳۲۴–۱۳۴۵. (منبع آرشیوی)
- سازمان جهانی صحت (WHO) و یونیسف، گزارش همکاریهای بهداشتی در افغانستان. ژنو: WHO، 1965.